گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل بیست و سوم
فصل بیست و سوم :پیروزی «فیلسوفان» - 1715-1789


I -روحانیان پاسخ می دهند

مسیحیت را نیز گفتنی بسیار بود. مدافعان مسیحیت این گفتنیها را گفتند، اما گاهی با کوردلی و کج سلیقگی روزگار خویش، و گاه گاه با روشنی و ظرافتی که فرانسه حتی از الاهیات نیز انتظار داشت. برخی از روحانیان را هنوز عقیده بر این بود که هر انحرافی از معتقدات رسمی کلیسای کاتولیک را دولت باید کیفر دهد. همین روحانیان کشتار سن-بار تلمی را چون عمل جراحی برای جامعه فرانسه واجب و سودمند می شمردند. اما روحانیانی نیز بودند که با بزرگواری به میدان پیکار گام نهادند و به دشمن اجازه دادند که خود سلاح پیکار را برگزیند- سلاح خرد را. حرکت آنان بسیار دلیرانه بود، زیرا هرگاه که دین به سلاح خرد رضا دهد، حکم مرگ و نیستی خود را صادر کرده است.
در فاصلة سالهای 1715 تا 1789 در فرانسه نزدیک به نهصد اثر در دفاع از مسیحیت انتشار یافتند، که نود جلد آنها تنها در عرض یک سال (1770) به چاپ رسیدند. دینداران فرانسه در برابر هر یک کتابی که در مخالفت با عقاید مسیحی نوشته شد-مانند افکار فلسفی دیدرو، دربارة ذهن الوسیوس، و امیل روسو- ده ردیه نوشتند و به چاپ رساندند. آبه اوتویل در کتابش، اثبات دین مسیحی با حقایق (1772)، (مانند ویتلی، اسقف اعظم یک قرن بعد) عقیده داشت که معجزاتی را که در اثبات الاهی بودن دین مسیح رخ دادند باید چون رویدادهای تاریخ بشری درست و معتبر شمرد. آبه گویون اثر هجایی خود را در دو جلد، با نام وخش فیلسوفان جدید (1759-1760)، به چاپ رساند. آبه پلوش کتابی در هشت جلد، با نام نمایش طبیعت نوشت (1739-1746) و سرانجام آن را تا هجده جلد بزرگ گرانقیمت بسط داد. این کشیش، برای اثبات وجود خدایی که از خرد و قدرتی متعالی برخوردار است، از شگفتیهای علم، و قوانینی که حاکی از وجود تدبیر و هدف در آفرینش طبیعتند، کمک می گیرد.

انسان، از آن روی که به شگفتیهایی در طبیعت برخورده است، نباید از فروتنی دست کشد و، به دلیل آنکه خدا را نشناخته است، ملحد شود. آبه گوشا در اثر پانزده جلدی خود، نامه های انتقادی (1755-1763)، فرضیة تکاملی بوفون، دیدرو، و دیگران را با بیپروایی بسیار رد می کند و چنین می نویسد: «اگر انسان روزگاری ماهی بوده باشد ... یکی از این دوصورت درست خواهد بود: یا انسان دارای روحی مینوی و فناناپذیر نیست، یا ماهیان نیز دارای این روحند. این هر دو گمان، به یک اندازه، کفرآمیزند.» «فیلسوفان» استدلال وی را به خرسندی پذیرفتند. آبه سیگورنی در اثر خویش، فلسفة مسیحی (1765)، دینداری را برای اخلاق انسان ضروری دانسته، و نوشته بود که قیود دنیوی تنها هوش جنایتکاران را، که دیگر به بصیرت خداوند ایمان ندارند، تیز می کند. آبه میول شاندون در 1767 فرهنگ ضدفلسفی را نوشت، که هفت بار به چاپ رسید. پدر نونوت، «یسوعی پیشین، که چون دیگر یسوعیان مردی آگاه و دانشمند بود» ، در 1770 کتاب مفصلی، به نام اشتباهات ولتر، به چاپ رساند. این کتاب در نخستین سال انتشار چهاربار، و در هشت سال بعد شش بار به چاپ رسید. فلوبر این اثر را از جمله کتابهایی برشمرد که امابوواری1 می خواند. آبه گنه در کتابش، نامه هایی از چند یهودی (1776)، که شامل نامه هایی ظاهراً به قلم یهودیانی دانشمند بود، «با روح، ذوق، ادب، و دانشمندی» از کتاب مقدس دفاع کرده بود. ولتر اذعان داشت که این کشیش «نیش خود را تا استخوان» در تن انسان فرو می برد. یورشگران کاتولیک، از روحانی و غیرروحانی، نشریة ماهانه ای، با نام انتقامجویی دین، بر ضد «فیلسوفان» انتشار می دادند؛ و از سال 1771، به نشر دایرة المعارف روشمند، که حتی از دایرة المعارف دیدرو در آن هنگام وسیعتر بود، پرداختند و به هر نقطه ضعفی که در آن باروی شکاکان می یافتند حمله می بردند.
نیکولا سیلوستر برژیه، کشیش بخش کلیسایی در اسقف نشین بزانسون، از دشمنان توانای ماده گرایان بود. کتاب او، رد خداپرستی به وسیلة خود آن (1765)، پاسخ یک کشیش واقعی به کشیش ساووایی مخلوق خیال روسو بود. به پاس تصنیف کتاب درستی دلایل مسیحیت (1767)، پاپ نامة ستایش آمیزی بدو نوشت. وی در پنجاه و یک سالگی در مقام کانن کلیسای نوتردام پاریس قرار گرفت و کشیش اقرار نیوش دختران لویی پانزدهم شد. در همان سال، با نشر کتاب پاسخ مسیحیت به نویسندة مسیحیت بیپرده، با د/ اولباک به پیکار برخاست. «انجمن روحانیان» این کتاب را پسندید و، برای آنکه برژیه بتواند با فراغت بیشتری از دین دفاع کند، برایش 2000 لیور حق بازنشستگی تعیین کرد(1770). در عرض یک سال، وی بررسی ماده گرایی را، که پاسخی به دستگاه طبیعت د/ اولباک است، در دو جلد انتشار داد. بار دیگر، نوشت که ذهن یگانه واقعیتی است که قبل از هر چیز از وجودش آگاهی داریم. پس چرا آن

1. شخصیت اصلی رمان «مادام بوواری»، اثر فلوبر. ـ م.

را در ردیف اشیایی نهیم که به یاری ذهن شناخته می شوند؟ وی اندیشه های د/ اولباک را ناسازگاری می داند و می نویسد: 1)بارون در همان هنگام که خدا را ناشناختنی می داند، پاره ای از صفات خدای ابدی و لایتناهی را، که در تصور ما از خدا معقول می یابد، به ماده نسبت می دهد: 2) با آنکه دترمینیسم رامی پذیرد، از مردم می خواهد که رفتار خویش را اصلاح کنند: 3) و دین را مخلوق نادانی انسان ابتدایی، نیرنگ کشیشان، و حیله و توطئة قانونگذاران می شمارد- وی باید نظم و ترتیبی به ذهن خود دهد. آبه به منتقدان کتاب مقدس پاسخ می دهد که نویسندگان این کتاب برای بیان منظور انسان از خدا به استعارات شرقی توسل جسته اند؛ و از این روی، کتاب مقدس را نباید به مفهوم لفظی آن گرفت. عهد جدید جوهر مسیحیت است. زندگی و معجزات مسیح ثابت می کنند که مسیحیت دینی خدایی و آسمانی است. مسیحیت، گذشته از کتاب مقدس، مبتنی بر احادیث و سنتهایی است که حواریون و اسقفان کلیسا در دین نهاده اند. در کتاب دیگرش، بررسی دین مسیحی (1771)، برژیه استدلال می کند که الحاد، با وجود افراد استثناییی چون بل، اخلاق انسان را به تباهی می کشد.
درمیان روحانیانی که در قرن هجدهم به دفاع از مسیحیت برخاستند، گیوم فرانسوا برتیه از همه جالبتر بود. وی در دوازدهسالگی (1714) وارد کالج یسوعی بورژ شد و باهوش و فراست بسیار، که به دیانت و پرهیزگاری او آسیبی نرسانید، خویشتن را از دیگر شاگردان متمایز ساخت. در هفدهسالگی، به والدینش گفت که می خواهد به «انجمن عیسی» بپیوندد. پدر و مادرش از او خواستند که یک سال بیشتر در این باره بیندیشد. برتیه، پس از یک سال، باز گفت که می خواهد به «انجمن عیسی» ملحق شود. در سالهایی که در پاریس نوآموز بود، بیش از پنج ساعت در شبانروز استراحت نمی کرد و همة وقت خویش را به مطالعه و مناجات می سپرد. با چنان سرعتی در تحصیل پیشرفت کرد که در نوزدهسالگی وی را برای تدریس علوم انسانی در کولژ دو بلوا برگزیدند. پس از هفت سال تدریس در این کالج، و یک سال دیگر کارآموزی، وی را برای تدریس فلسفه به رن، و سپس به روان فرستادند. در 1745، یسوعیان سردبیری نشریة ژورنال دو تروو را بدو سپردند، این روزنامه، که در آن هنگام در پاریس انتشار می یافت، به رهبری برتیه، از پیشروترین نشریات فرانسه شد.
بیشتر مقاله های ژورنال دو تروو را خود وی می نوشت. در اطاق کوچکی می زیست که آن را هرگز گرم نمی کردند، و همة ساعات بیداری خود را کار می کرد. در خانه اش به روی همة مردم گشوده بود؛ به همة دانشهای بشری عشق می ورزید و احاطه داشت، اما گرمابخش زندگیش ایمان بود. لا آرپ، شاگرد ولتر، وی را چنین ستوده است: «انسانی بود که همة دانشوران وی را برای دانش فراگیرش می ستودند، و همة مردم اروپا پاکدامنی توأم با فروتنیش را ارج می نهادند.» برتیه، حتی هنگام بحث و مناظره، از ادب جادویی فرانسویان برخوردار بود؛ به اندیشه ها می تاخت، نه افراد؛ و استعدادهای مخالفانش را می ستود. با اینهمه، از عدم

رواداری دینی دفاع می کرد؛ با اعتقاد به اینکه کلیسای کاتولیک به دست مسیح، فرزند خدا، بنیانگذاری شده است، معتقد بود که یک مسیحی موظف است، با هر وسیلة صلح آمیزی، از اشاعة خطاهای دینی جلوگیری کند؛ باید از تبلیغات ضدمسیحی در میان ملتی که پیرو آیین مسیحی است جلوگیری کرد، زیرا این تبلیغات به رفتار اخلاقی و ثبات و آرامش کشور آسیب می رسانند. وی می گفت: «خطاست، اگر که عدم رواداری آیین کاتولیک را به تعصب آزارگرانه تعبیر کنیم؛» اما هیچ ضمانتی نمی داد که این تعقیب و آزارها از سر گرفته نشوند. «در 1759، وی خود «فیلسوفان» را به تعصب و عدم رعایت رواداری متهم کرد و نوشت: «ای بیدینان، شما ما را به تعصبی متهم می سازید که در ما نیست، و دشمنی شما با دین ما تعصبی در شما پدید آورده است که آثار آشکارا افراطی آن شگفت آور است.»
برتیه خرد آدمی را محدود می دانست و می گفت که حتی در عبارات یک فیلسوف احساسگرا چون لاک، خرد تا جایی تشخیص می دهد که محدودة حواس انسان اجازه دهد؛ و در ورای خرد، واقعیاتی هستند که اندیشة محدود آدمی هرگز به راز آنها پی نخواهد برد؛ از این روی، «فیلسوف واقعی، در جایی که از خرد وی کاری ساخته نیست، از پژوهش باز می ایستد.» غرور روشنفکرانه است که می کوشد جهان هستی و معتقدات سنتی و عمومی بشریت را تابع تشخیص خرد آدمی سازد و میزان خرد افراد را بیازماید. انسان فروتن به معتقدات دیگر مردم، حتی اگر آنها را درک نکند، به دیدة احترام می نگرد. گاهی می اندیشید که بیشتر بیدینان از آن جهت از دین رویگردان شده اند که دین در کار خوشگذرانی آنان دخالت می کند؛ و پیشبینی می کرد که هرگاه این هرزگی رواج یابد، قوانین اخلاقی فرو می پاشد، عنان شهوات رها می شود، و تمدن بشری در گرداب خودخواهی، نفس پرستی، فریبکاری، وگناه غرقه می گردد. اگر ارادة انسان نباشد، مسئولیت اخلاقی وجود نخواهد داشت؛ «زیرا دترمینیسم شعور اخلاقی نمی شناسد؛ در آن صورت، تنها کسانی گناهگار و شایان سرزنش محسوب خواهند شد که کامیاب نمی گردند و به مراد خویش نمی رسند.» اخلاق صرفاً حساب مقتضیات خواهدشد، شعور اخلاقیی وجود نخواهد داشت که اقلیت زیرک را از اغوای اکثریت ساده باز دارد، و هر فرمانروایی از زیردستانش تا سرحد انقلاب بهره کشی خواهد کرد.
چنانکه دیده ایم، برتیه از نخستین جلد دایر ة المعارف استقبال کرد و آن را ستود. نادرستیها، اقتباسها، و رونویسهایش را دانشورانه بر ملاساخت؛ مثلا، ثابت کرد که مقالة سه ستونی «کردار»، نوشتة آبه ایوون، «تماماً و واژه به واژه، از رساله دربارة حقایق نخستین پدر بوفیه» گرفته شده است. برتیه از مقالة «فلسفه اعراب» تمجید کرد؛ از مقالة «ملحد» چنین ایراد گرفت که استدلالهای له و علیه الحاد، از حیث قدرت و تفصیل، تفاوتی با هم ندارند، و وجود خدا نیز در آن اثبات یا نفی نشده است. زمانی که گرایش ضد مسیحی نویسندگان دایرة المعارف در جلد دوم آشکارتر شد، برتیه بازبردستی و شهامت بدان حمله کرد. خاطر نشان ساخت که

دایرة المعارف قدرت حاکم را ناشی از رضایت اتباع می داند؛ برتیه گفت که این نظر نویسندگان حکومت شاهی موروثی را به خطر می اندازد. شاید بتوان گفت که این سخنان برتیه، در توقیف دایرة المعارف به دست دولت، موثر بوده اند.
در ژورنال دو تروو (شمارة آوریل 1757)، از رساله در آداب ورسوم ولتر بحث کرد و نوشت: «جای تأسف است که می بینیم نویسندة زنده ای، که هوش و فراست وی را می ستاییم، هنگام بحث از اساسیترین مسائل، از هوش خود به ناشایستگی استفاده کرده است.» و این اثر ولتر را تلاشی «برای نابودی دین و کلیسا و برآوردن بنایی فلسفی – پرستشگاهی برای هرزگی اندیشه، پرستش اندیشة انسان، و رهایی از قیود دینی و اخلاقی- بر ویرانه های آن» خواند. سخنان مغرضانة وی ولتر را به خشم آوردند و بر آن داشتند که همة تعالیم و خدمات مسیحیت را به باد دشنام گیرد. برتیه نوشته بود که ولتر به ایمان و خداشناسی تظاهر می کند، اما، در همان هنگام، با نوشته های خویش مردم را ملحد می سازد. درهمان شمارة ژورنال دو تروو، وی، هنگام بحث از دوشیزة اورلئان ولتر، اعتدال را از دست داد و فریاد برآورد:
دوزخ آفتی مرگ آورتر از او قی نکرده است. ... شهوتپرستی با بیشرمی کامل در او تجسم یافته، و وقاحت زبان مردم کوچه و بازار را به عاریت گرفته است. ... پست ترین لودگی و مسخرگی چاشنی بیدینی اوست. ... عفونتی که از سخنان او برمی خیزد می تواند هر عصری، و هر جامعه ای، را به خود بیالاید و تباه کند.
ولتر بی درنگ بدو پاسخ نداد. او هنوز خاطرات معلمان یسوعیش را گرامی می داشت و تک چهرة پدر پوره، مرد نیکخو و فداکار، را از دیوار اطاقش در فرنه آویخته بود. اما پس از آنکه دولت فرانسه دایرة المعارف را توقیف کرد، ولتر، به درخواست د/ آلامبر، با برتیه به پیکار برخاست. ولتر برتیه را متهم کرد که از آن روی با دایرة المعارف مخالفت می ورزد که آن را رقیب فرهنگ تروو می داند-فرهنگی که به گمان ولتر دستاوردی یسوعی بود (اما تنها قسمتی، و آن هم به صورت غیررسمی، چنین بود)؛ و از «انجمن عیسی» درخواست کرد تا این روزنامه نگار را از خود برانند. نوشت: «این چه کاری است که کشیشی ... هرماه، از طریق یک کتابفروشی، جنگی از افترا و داوریهای نسنجیده بفروشد!» برتیه پاسخ داد (ژوئیة 1759) که ویراستاران ژورنال دوتروو رابطه ای با ویراستاران فرهنگ تروو ندارند، و اذعان کرد که «روزنامه نگاری کار دلچسب و مطلوبی نیست.» اما از آن روی وی از حق یک کشیش در استفاده از یک نشریه دفاع می کند که بتواند آثار خوب را بستاید و آثار بد را نکوهش کند؛ وی از اینکه ولتر در برابر شخصیتها و قلم به مزدها سر فرود می آورد تأسف خورد؛ و، در پایان گفتار، اظهار امیدواری کرد که «این مرد باهوش و بافراست [ولتر] در لحظات بازماندة زندگی، که خداوند بدو ارزانی داشته است، به آغوش دین مقدس-نه تنها دین فطری، بلکه دین مسیحی و کاتولیک-که وی در آن زاده شده است بازگردد.» ولتر (که شاید تدفین خیالی

جان پارتریج را به دست سویفت به یاد داشت1) در ماه نوامبر گفتار موقرانه ای، با نام شرح بیماری، اعتراف، مرگ، و تجلی برتیه یسوعی، انتشار داد و نوشت که سردبیر ژورنال دو تروو، هنگام خمیازه کشیدن، بر روی روزنامه اش جان سپرده است. در نامه ای که به مادام د/ اپینه نوشت، از شیوة مجادلة خویش دفاع کرد و گفت که «‹رسوایی› و مدافعان آن را باید استهزا کرد.»
در 1762، پارلمانهای فرانسه دستور سرکوبی یسوعیان را صادر کردند. برتیه، که از روزنامه نگاری خسته شده بود، به قصد خاموشی گزیدن و فرورفتن در بحر تفکر به صومعه ای متعلق به تراپیان رفت. تصمیم گرفت به همین فرقه ملحق شود، اما فرماندة2 یسوعیان با کناره گیری وی از فرقة خود موافقت نکرد. لویی پانزدهم وی را آموزگار خانگی فرزندان خود ساخت؛ اما پس از آنکه شاه فرمان اخراج یسوعیان را از فرانسه امضا کرد (1764)، برتیه به آلمان مهاجرت کرد. در 1776، به او اجازه دادند به فرانسه بازگردد. با برادرش در بورژ عزلت گزید و در هفتاد و هشت سالگی، در همینجا، درگذشت (1782). وی نیکمردی بود.